دیشب رفته بودیم عروسی. موقع رقص با یکی از آهنگای مورد علاقهی من عروس و دوماد خارجی رقصیدن. پیام دادم به رضا: خارجی رقصیدن! این ایموجیها رو هم گذاشتم. یعنی نمیدونم متعجب بشم یا رمانتیک. نمیدونم بگم خوبه خارجی رقصیدن یا نه، بده؛ باید فارسی برقصن. البته فارسی هم رقصیدن. این فکرا به کنار، انقدر رمانتیک بود که به هر حال من که چشمام قلبی شد و چربید به تعجب. :دی
داشتم فکر میکردم اگه پیر شم و به آرزوهام نرسم با حسرت میمیرم. اگه پیر شم و به آرزوهام نرسم با سکته میمیرم. اگه پیر شم و به آرزوهام نرسم اصلا به پیری نمیرسم. پس چرا نشستم؟
خوشبختانه هنوز داریم ورزش میکنیم صبحا. ماشالله به خودمون. البته اگه مامان نبود من خیلی وقت پیش ترک کرده بودم. ولی چون مامان هم هست یه طوری پا میشم و میرم. و سخت همون اولش و بلند شدنه بعدش راحته.
باران ِ عمه الان بلده بایبای کنه. دست بزنه. چهار دست و پا بره. بزنه قدش. بوس کنه. و تازگیها هم دوست داره غلتش بدیم اما خودش نمیتونه. خیلی کنترل و گوشی دوست داره. خیلی دوستش دارم راستش. خیلی وقتا فقط برای دیدن باران میرم. من که خاله نمیشم ولی یعنی بچهی خواهر هم انقدر عزیزه؟ ای کاش یه خواهر داشتم. به خاطر همین میخوام چهارتا بچه بیارم که حتما خواهر و برادر داشته باشن. اسماشونم انتخاب کردم. :دی
*عنوان آهنگیه که عروس و دوماد باهاش رقصیدن ازIrem derici.
درباره این سایت